با دانلود رمان باران در خدمت شما عزیزان هستیم.این رمان باران را با فرمت word و قابل ویرایش و با قیمت بسیار مناسب برای شما قرار دادیم.جهت دانلود رمان باران ادامه مطالب را بخوانید.
نام فایل:رمان باران
فرمت فایل:word و قابل ویرایش
تعداد صفحات فایل:182 صفحه
قسمتی از فایل:
وقتي حكم را در اداره آموزش و پرورش يكي از استانهاي سرسبز كشورمان به دستم دادند محل تدريسم را در آن مشخص كرده بودند و من با ذوق وشوق فراوان اين خبر را به خانواده ام رساندم از كودكي به طبيعت و زندگي در آن آرزوي من بود. بيش از اندازه به طبيعت علاقه داشتم. واين يكي از آرزوهاي ديرينه من بود. هنوز چند روز به آغاز سال تحصيلي مانه بود. محلي كه براي من درنظر گرفته بودند يكي از روستاهاي نسبتا بزرگ استان بود. كه درآنجا حتي دبيرستان نيز وجود داشت. ومن به عنوان سرباز معلم به آنجامي رفتم تازه فارغ التحصيل شده بودم. هنوز مُهر مدرك ليسانسم خشك نشده بود. اين نوع خدمت در واقع انتخاب خودم بود. مي توانستم ضمن انجام وظيفه مقدس سربازي از طبيعت بكر آن محيط كه توصيف آنرا زياد شنيده بودم استفاده وافري ببرم. واين مقدمه اي بودكه بعدها سرنوشت مرا رقم زد. با بي صبري منتظر روز موعود بودم. يادم هست شبي كه قرار بود صبح آن روز عازم محل خدمتم شوم خواب به چشمانم نمي آمد. همانطور كه اشاره كردم به دو علت ميخواستم از آن محيط شلوغ فرار كنم يكي به خاطر اينكه عاشق طبيعت بودم ولازم بعد از چند سال تحصيل به مغز خودم استراحت بدهم. وديگري موضوعي بودكه بعد از فارغ التحصيل شدن بر سر زبانهاي فاميل افتاده بودم و نُقل هر مجلسي شده بودم . و آن ازدواج من با يكي از دختران فاميل كه تعدادشان هم زياد بود. و من واقعا از دست آنها فرار ميكردم. هر كدام از فاميل با عناوين و بهانه هاي مختلف و براي تبريك گفتن به خاطر پايان تحصيلم به خانه ما مي آمدند. مسلم بود كه دختران دم بخت خود را نيز با خود مي آوردند. و در گوش من زمزمه ميكردند و از حسن و هنرهاي دختران خود تعريف مي كردند. ولي من فقط به خاطر اينكه به آنها بي احترامي نكرده باشم به حرفهايشان گوش ميدادم . و وقتي از خانه ما مي رفتند من نيز آنها را به دست فراموشي مي سپردم. سوژه خوبي شده بودم براي آنها. چون رشته تحصيلي من مهندسي عمران بود خيلي دوست داشتند دامادي مثل من داشته باشند ولي هنوز براي من خيلي زود بود كه ازدواج كنم. با اينكه موقعيت ازدواج را داشتم ولي مي خواستم چند سالي صبر كنم يا لااقل خدمت سربازيم تمام شود. از لحاظ مادي وضعمان خوب بود پدرم صاحب يك كارخانه نسبتاكوچكي بود كه مي توانست مار را در رفاه و آسايش قرار دهد. به هر حال صبح روز موعود فرا رسيد و من با تمام وجودم عازم روستاي مورد نظر شدم . با اينكه ماشين شخصي داشتم ولي ترجيح دادم با ماشين بين راهي سفر كنم از حالا بايد خودم را با محيط آنجا تطبيق مي دادم و اگر لازم مي شد بعد ها ماشين خود را مي بردم.